سفر به جزیره نویسندگان

مرتضی کربلایی‌لو

مرتضی کربلایی‌لو در یادداشتی به تجربه حضور خود در نمایشگاه کتاب استانبول و بخش‌هایی از کشور ترکیه نگاهی متفاوت انداخته است.
به گزارش خبرنگار مهر، مرتضی کربلایی‌لو از نویسندگان معاصر به تازگی به کشور ترکیه سفر و در نمایشگاه کتاب استانبول در سال جاری شرکت داشته است. وی بر اساس دیده‌ها و دریافت‌های خود از این نمایشگاه یادداشتی را نگاشته که برای انتشار آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است. متن این یادداشت به شرح زیر است:

می­‌خواهم برداشتم را از یک نمایشگاه کتاب بنویسم: نمایشگاه کتاب استانبول. یک جورهایی به نوشتن همچو برداشتی مکلفم. اما نمی­‌خواهم چیزی بنویسم از جنس آمار و ارقام. نمی­‌خواهم از صنعت پیشرفته­ چاپ و گرافیک خیره ­کننده و شبکه توزیع قوی­شان بگویم. می­‌خواهم از چیزی بنویسم که سرآغاز هر کتاب و هر نمایشگاه کتابی است. می­‌خواهم از «نویسنده» بگویم. چیزی که من در نمایشگاه بزرگ استانبول دیدم فقط «نویسنده» بود. این به این خاطر بود که من خودم نویسنده­ ام و مثلا ناشر نیستم؟ و چند نویسنده در این غرفه و آن غرفه دیدم و گپی زدم؟ حتا اگر این شائبه باشد باز من به این حرف ادامه می­‌دهم: خوشحالم برای ترکیه. ترکیه کشوری است که بخت این را داشته که «نویسنده» داشته باشد.

اضطراب حاصل نزدیکی به یک چیز بزرگ است. نویسنده اضطراب ­آور است و باید به درجه‌­ای از کمال رسید تا توانست او را تاب آورد. بخواهیم یا نخواهیم در دنیای مدرن بزرگترین و مهمترین موجود نویسنده است. هیچ­کس جز نویسنده ارزش این را ندارد که به خاطرش قوانین را عوض کنیم. نامه اعمال نویسنده­‌ها نوشته نمی­‌شود تا روز قیامتی خوانده شود. کاتبان اعمال هرچه بر کتابچه­‌های روی شانه­‌های یک نویسنده بنویسند نمی­‌ماند. پاک می­شود. زیرا نویسنده خودش قیامت است. او سلطان دنیای مدرن است. نگاه او به هر کسی و هر چیزی مباح است. اوست که در جهان­‌های معنا و خیال ماجراجویی می­کند و یخزارِ تا افق رفته را برای عبور می‌­شکند و می‌­شکافد. قوانین برای تمشیت امور درون یک جهان­اند. چگونه بر کسی که جهان­‌ساز است و در بیرون جهان ایستاده است می­‌توانند معتبر باشند؟ منطق به ما اجازه نمی­‌دهد که درون را با بیرون، رعیت را با سلطان بیامیزیم.

پدربزرگ­هامان و مادربزرگ­هامان یادشان نرفته که زن­ها رو نمی‌­گرفتند از ناصرالدین­‌شاه. چه بخواهیم چه نخواهیم سلطنت اکنون از آنِ نویسندگان است. پزشکان محرم بیمارانند؟ نویسندگان بزرگ طبیبان ملت­اند. نباید رو بگیریم. نباید اقتدار بر ایشان اعمال کنیم. والا خودمان حقیر می­شویم. ترکیه چند درجه از چیزی که بوده است خوشبخت­ تر شده است چون کشوری است که فقط چند گام توانسته بر اضطراب لگام بزند و حضور نویسنده‌­ها را تاب بیاورد.

واقعا باید از خود یک نمایشگاه کتاب، برداشتی داشت؟ باید چشم دوخت به غرفه­‌هایش و کتاب­ها را دید و آیند و روند خوانندگان را شمرد؟ بیایید سر خودمان را با این چیزها گرم نکنیم. نمایشگاه ظاهری است برای باطنی. بیایید برای دریافت چیزی از نمایشگاه سفری کوتاه دورتر برویم: به آن سوی این شهر بزرگ برویم، از مراکز جذاب توریستی استانبول فاصله بگیریم، از میدان تقسیم و خیابان استقلال و سلطان احمد و ایاصوفیا و موزه­ توپ قاپی، به محله­‌های بی­‌توریست برویم و کلمات را در کوچه‌ها و خانه‌ها دنبال ­کنیم. من کنجکاوم ببینم «ذهن» ترکی کجا و چه­ طور ساخته شده که می‌­تواند کتاب بنویسد و بخواند. باید هوای «ذهن» به صورتمان بخورد وقتی از کوچه‌­ای می­گذریم. سوار کشتی می‌­شوم و به جای بویوک­آدا که محل آمد و شد توریست­هاست به جزیره‌­ای می­‌روم که محل زندگی نویسندگان ترک است.

پا بر اسکله می­‌گذارم و راه می­روم و وسط خیابان اصلی می­‌ایستم و صدایی را که می­شود آنجا شنید ضبط می­کنم. صدایی جز صدای مرغ­‌های دریایی که بر شیروانی خانه­‌ها نشسته­‌اند یا صدای کلاغ­ها و صدای برگ­های درختان خزان­ زده که با بادی از آب گذشته تکان می­‌خورند نمی‌­شنوم. سگ­ها ساکتند و ماشین­ها حتا صدا ندارند چون برقی­‌اند. من متاسفم که این کار را انجام داده­‌ام و به هوا گوش کرده­‌ام. باید این صدا را با خودم بیاورم و گاه به گاه گوشش بدهم. چون در کشور عزیزم، در مجتمعی که می­‌نشینم به خاطر اعتراض به سروصدای همسایه­‌ها مفتخر به عنوان «زیادی حساس» شده ­ام و دیگر چون بیهوده است دست از تذکر کشیده­‌ام. اگر من نویسنده­‌ام نباید مجبور باشم با کسی که حتا خواننده­ کتاب نیست و بخت این را نداشته «ذهن» برای خود دست و پا کند یک­جا زندگی کنم. باید خلوتی داشته باشم تا زمان بر من طور دیگری بگذرد والا چیزی که می‌­نویسم با ساعت خواننده­‌ها سنجیدنی خواهد بود و نویدی از یک دنیای دیگر و درخشان­تر نخواهد بود.

می­دانم. به خدا قسم می­دانم. چه خوب است همه­‌چیز. چه بد است همه‌­چیز. کدامیم ما؟ اگر نمی­خواهیم بمیریم و می­‌خواهیم یک دنیای بهتر برای زندگی خود و فرزندان­مان، آه از این طفلک­ها، داشته باشیم آب دستمان هست زمین بگذاریم و نویسنده را به جایگاهی که باید داشته باشد بربکشیم. خیال مثل گیاه است. چنان که اکنون با پوست و گوشتمان حسش می­کنیم بالاخره می‌خشکد.

https://www.mehrnews.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *